باروزگارم سالهاست درسازشم
اومینوازد
ومن پایکوبان همراهیش میکنم
اما چه بی انصافست روزگار
حتی یکبارهم نپرسید
من چه آهنگی را دوست میدارم
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
111 | 1340 | yas |
![]() |
30 | 2359 | nafaskzk |
![]() |
7 | 362 | nafaskzk |
![]() |
151 | 1200 | admin |
![]() |
23 | 637 | admin |
![]() |
23 | 386 | mental |
![]() |
30 | 480 | mental |
![]() |
4 | 305 | mental |
![]() |
3 | 235 | admin |
![]() |
7 | 476 | admin |
باروزگارم سالهاست درسازشم
اومینوازد
ومن پایکوبان همراهیش میکنم
اما چه بی انصافست روزگار
حتی یکبارهم نپرسید
من چه آهنگی را دوست میدارم
روی بـی تــابی ام تــــاب مـــی خــــورم تـــا بیــــایـــی....
جهنم را هم دیدم
جایی که قراربودتاآنجا همراهم باشی
عزیزم
ورودت را به بهشت تبریک میگوییم
دلم
یک کاسه نور می خواهد
یک جام هوای تازه
یک قرص نان محبت
برای همه عمر
سیر خواهم بود وقتی تورا دارم
.
.
.
زن باید سنگین و رنگین باشد
باید بیایند و منتت را بکشند
اما من می گویم
زن اگر زن باشد
باید بشود روی عاشقیش حساب کرد
که عاشقی کردن بلد باشد
که جانزند، جا نماند، جا نگذارد
و هی فکر نکند به یاوه هایی که عمری در گوشش خواندند
من می گویم
زن اگر زن باشد
از دوستت دارم گفتن ها نمی ترسد
اما تو می گویی
خوش به حال زنی که عاشق مردی نباشد
بگذار دنبالت بدوند
ولی نمی فهمم اینکه در موردش می گویی زندگیست یا مسابقه اسب دوانی؟!
من راز این دوست داشتنهای پنهانی را نمی فهمم
من نمی فهمم، زن بودن
با سنگین رنگین بودن و با سکوت چه ارتباطی دارد؟!
من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم، مردَم
دلش غنج بزند از اینکه
زنش اینگونه دوستش دارد...!
.
.
.
پیراهنت در باد تکان می خورد
این
تنها پرچمی ست که دوستش دارم.
.
.
.
بیــــــا با لهـــجه ی باران پاییــــزی صـــدایم کن ...
.
.
.
شاپرکهای خیالم
چه بی پروا کوچه باغ ذهنم را نقش میزنند
و مرا به ساحل حسرت میبرند
شاپرکها .... کمی آهسته تر
من از خاطراتم جا مانده ام.
.
.
.
چه لذت بخش است دیدارت
وقتی که انتظارش راندارم
وقتی که باسرعت به سمتم میدوی تاشاید زودتروزودتر کنارم باشی
میخواهم
نفسهای به شماره افتاده ات را
عرق پیشانیت را
ولبخند ازدورت را
وچشمان مشتاقت را
ودستانت را
بازهم صدای پای تنهایی را میشنوم
بازهم صدای زجه های بی کسی را میشنوم
دراین شب لعنتی با خودم خلوت خواهم کرد
خدایا تقدیرم را عوض خواهم کرد
.
.
.
بانوی آفتاب
چشم هایت را که می گشایی
جهان پر از زیبایی می شود
چشم که باز می کنی
دلم غرق آرامش می شود
سرک که می کشی
از پشت کوه سنگی منتهی به افق اتاقم
می بینم موهای ابریشمینت را
دلم می تپد و
شور مستی بر سرم می افکند
بانوی من
بانوی آفتابم
رخ متاب از باد
بوسه های از سر سرسپردگی هایم را
سوار بال باد کرده ام
تا در گذر از روی زیبایت
به یکباره
بر گونه های تب دارت نشاند
بانوی آفتابم
روزم را به لبخندی روشن کن
تعداد صفحات : 45