آرامشم را چه آسان فروختم
به مفت
تاوانش
همین درد جان کاهی است که
قلبم را میفشارد
وسرم را
وبارانی که ازچشمانم می بارد
تاشاید
بشوید روح زخم خورده از*دوست*را
.
.
.
کلبه ای میسازم
دردورترین نقطه خاطراتم
جایی که نه توباشی
نه یادت
نه هیچ نامحرمی
جایی که من باشم و
تنهایی
آنجا به آرامش خواهم رسید