شب که میشود
یادت درآغوشم میگیرد
وچه عاشقانه یادچشمانت
چشمانم را بارانی میکند
وگوشم عاشقانه هایت را
هزاران بار مرورمیکند
ولبخندی کم رنگ و نگاهی عاشق
برایم باقی میماندو یادی و خاطره ای
ودستانی خالی از تو
وقلبی عاشق که هنوز به یادتو و بنام تومیتپد
فقط بنام تو
.
.
.
نیت کرده ام ازامروز
به پایم پابندببندم
تا همیشه صدای پایم را بشنوی
آنگاه سکوت کنم
سکوتی طولانی
حال که صدای لبهایم
صدای نگاهم
تمنای دستانم
کارسازنیست
شایداین پابند راه گشای گوشهای سنگینت باشد
شایداین پابند دلت را ببندکند به دلم
شاید...........
.
.
.
دوستت خواهم داشت
باتمام وجودم
بابندبند اعضایم
وباهرنفسی که میکشم
دوستت خواهم داشت
به تعداد ستارگان آسمان که هرشب
به یاد ایام خوش نگاهشان میکنم
دوستت خواهم داشت
به تعداد خاطرات تلخی که برایم بجا گذاشته ای
نه به تعداد خاطرات خوش ایام گذشته
فقط به من بگو
توهم دوست داری؟
یا فراموشت شده ام
باآنکه هرروز نگاهم میکنیبه رویم لبخند میزنی
اما فراموشم کرده ای
سالهاست