loading...
سایت گروهی عاشقانه
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 37 سه شنبه 17 تیر 1393 نظرات (0)

فصل بیست و سوم تا سی ام رمان مهناز زنی 16 ساله

 

mahnaz zani 16 sale فصل بیست و سوم تا سی ام رمان مهناز زنی 16 ساله

همون طور که گفتم من از یه طرف درگیر مدرسه بودم و از یک طرف عاشق رضا……..

رضا هم بالاخره عشق پنهانش رو اشکار کرده بود و علاقشو به من گفته بود اما چون من به هیچ پسری

اعتماد نداشتم فکر میکردم بلوف میزنه که حالا که من زن شدم با هاش برم و بعدم ولم کنه به امون خدا

اما…اما نمیدونستم که واقعا دوستم داره

چند روز بعد تو خونه داشتم درس میخوندم که میلاد با چهره ی برفروخته و پیشونی پر از عرق و چشمای

قرمز کلید انداخت تو در و اومد تو و بعد شپلق درو بست……….

-با ترس و لرز و تعجب گفتم سلام داداشی زود اومدی

-اروم گفت سلام

-حالت بده؟؟؟؟میخوای بریم دکتر؟؟؟؟

-بارونیشو داد بهم و گفت اینو بزن به چوب لباسی خانم خوشگله منم چیزیم نیست خوب میشم

-باشه اما انگار دعوا کردی یا مریض شدی

-من نمیدونم تو کی میفهمی که من عادت دارم یه بار حرف بزن هان؟؟؟؟

-باشه ببخشید

-خب ناراحت نشو الان عصبیانیم شاید بعدا بهت بگم

-هر جور شما بگی من حرفی ندارم

اون شب گذشت و من مدام با خودم در این فکر بودم که چی میلاد رو این همه بهم ریخته میترسیدم

یکی از کارایی که کردم لو رفته باشه واقعا نمیدونستم چی شده

تا این که فردا صبح زود بلند شدم و میلادو صدا کردم

-داداشی پاشو باید بری سرکارررررررررر

-من امروز نمیرم سر کار تو اماده شو برو مدرسه

-اخه چرا دیروز اخراجت کرده نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-نه خیر حالم خوب نیست برو تا داغونت نکرد

-باشه بابا اه

-واماده شدم و رفتم تو مدرسه هم فکرم درگیر این بود که چرا میلاد نرفته سر کار واحتمال میدادم که

اخراج شده باشه و به من نگفته باشه که دلم شور نون شبمون رو نزنه اما این طور نبود………

زنگ مدرسه خورد ساعتیک و نیم بود از در مدرسه اومدم بیرون که دیدم اون دست خیابون میلاد برام

دست تکون میده سراسیمه به طرفش رفتم بعد از سلام و احوال پرسی گفت که ناهار به یه رستوران

میریم میخواست باهام حرف بزنه یه تاکسی دربست گرفتیم و راه افتادیم تو ماشین خیلی تو فکر بود

انگار داشت حرفاشو جمع و جور میکرد منم هر چی پرسیدم چی شده گفت دندون رو جیگر بذاری میفهمی…….

به رستوران رسیدیم و غذا سفارش دادیم با من من شروع به حرف زدن کرد………….

-ببین مهناز من برادر تو ام قبول داری که بد تو رو نمیخوام؟؟؟؟؟

-خب اره

-پس میدونی که اگه حرفی میزنم یا کاری میکنم به خاطر خودته اگه کتکت میزنم اگه تشویقت میکنم اگه

مجبورت میکنم به خاطر خودته میدونی دیگه؟؟؟؟؟

-اره قصه نساز برو سر اصل مطلب

-باشه پس قول بده بین حرفم نپری

-باشه بگو جون به لبم کردی

-ببین مهناز اتفاقی که برای تو افتاده اتفاقی نیست که برای هر کسی بیفته و در ضمن و جامعه ی ما

پذیرفته نیست تو درسته که صورت زیبایی داری اما پس فردا که بزرگ شی و وقت ازدواجت برسه تا پسره

بفهمه باکره نیستی ولت میکنه میره کاری هم نداره که چجوری بهت تجاوز شده.بنابراین ممکنه تو امر

ازدواج دچار مشکل بشی اما شانس به تو رو کرده و یکی که خیلی وقته تو رو میشناسه و در ضمن من

میدونم که تو رو از ته ته دلش دوست داره میخواد با تو ازدواج کنه……من بهش اعتماد دارم پسر خوب و

نجیبیه گذشته از اون خوشگل و خوش تیپه تو هم یه دختر ۱۶ ساله نیستی که چیزی از زندگی نفهمی

به نسبت سنت خیلی هم بزرگی اونم یه پسر بچه اسکل و نفهم نیست به نظر من………..

-بسه بسه چیزی نگو میلاد من نمیتونم یه زندگیرو بچرخونم میخوام درس بخونم ازدواج که کنم نمیتونم

روزا برم مدرسه گذشته از اون نمیخام به این زودی بشم خانوم خونه و بچه شیر بدم امادگیشو

ندارم …….درسته من زن شدم حرفای تو هم همش درسته اما میدونم که شانسای بهتری هم دارم.نه

نمیخوام به این زودی تن به ازدواج بدم…………..

-نه شانس این جور زنا خیلی هم کمه گذشته از اون بهت اجازه نمیدم تا وقتی طرفتو ندیدی را جع بش

حرف بزنی چند لحضه صبر کن

از رستوران رفت بیرون وقتی برگشت با ارمین اومده بود وقتی ارمینو دیدم به سرعت کیفم رو روی دوشم

انداختم که برم اما میلاد نذاشت ارمین پسر نجیبی بود سرشو انداخته بود پایین و تو چشام نیگا نمیکرد

و میلاد مدام ازش سوال میپرسید و اونم جواب میداد منم خودمو زده بودم به کریت از حرفاش چیزی

نمیگم چون اصلا گوش نمیدادم و مدام حرفای خودمو تکرار میکردم اون روز گذشت شب تو خونه مدام

میلاد حرفای تکراریشو میزد و من مدام حرف خودمو میزدم سه روز تموم با هم بحث داشتیم سه روز سر

کارنمیرفت و از اون ارمین برام میگفت من مشکلم این بود که کس دیگه ای رو دوست داشتم و از ارمین

بدم میومد نه چیز دیگه اما چطور باید اینو به میلاد میگفتم چطور………….؟
همه جور بهانه ای اوردم

هر جور که فکرشو بکنید

هر طور که خواستم و نخواستم

هر جور که میشد و نمیشد

فایده نداشت کم کم داشت باورم میشدم که اضافم که زندگی به این ارومی دیگه برام پیش نمیاد که درد

که کوفت که زهر مار ای میلاددددددددددددددد چی بهت میگفتم………..چی؟؟؟؟؟

بعد از کلی فکر با خودم گفتم بهش تیکه های بد جور میندازم بهش تیکه میندازم اره اره این خوبه

بهش گفتم بگو میخوای از شرم راحت شی دیگه بگو نمیخوای خرجمو بدی بگو میخوای بری به زندگیت

برسی درس بخونی اون وقت بدونه این که نه بیارم میرم زن اون میشم فقط میخوام اینارو از زبون خودت بشنوم

گریه کرد اشک تو چشاش جمع شده بود به دیوار مشت میزد و فحش میداد به خودش به من به زندگی

سرتونو درد نمیارم این راه هم به درد نخورد دیگه چاره ای نداشتم جز اینکه پای رضا رو بیارم وسط

-میلاد میخوام باهت حرف بزنم

-بزن

-میدونم حرفام ممکنه ببین برام مهم نیست چه بلایی سرم میاری اصلا مهم نیست اما میخ وام قبل از

این که بد بخت بشم حرفمو بزنم که ته دلم نمونه من خیلی وقته با پسری دوستم که دوسش دارم و

نمیتونم مهر کس دیگه ای رو بجز اون به دلم راه بدم و اونم در مقابل همین شرایط و همین حس رو دارم

ببین میلاد میدونم همه چیو میدونم ولی…………….

-هیچی نگو میخوای بگی ولی چی هان ولی چی چیزی نگو نمیزنمتنمیکشمت فحشت نمیدم اما می

خوام باهاش حرف بزنم میخوام ببینم چند مرده حلاجه

زیر اسرار های میلاد تاب نیاوردم و بهش گفتم که چه ساعتی بره چه پارکی اون موقع نفهمیدم که چی

بینشون گذشته اما بعدش یه نامه به دستم رسید که مضمونش این بود……….

(((سلاممهناز عزیزم………

نمیخوام خیلی حرف بزنم با این که خیلی حرف دارم و باید خیلی چیزا رو بهت بگم که نگفتم نمیدونم

دوستمن داری یا نه ولی اینو بدون که من دوست داشتم ولی این عشقو به خاط تو میذارم کنار چون

میدانم دلبر دلداده دیگه ای هستی رفتنمو نذار به حساب بی وفایی به ذار به حساب احساسی که

بوده و فقط زمانی که به سن من برسی میفهمی اگه اون موقع مرد زندگیتو درک کنی

دوست داشتم…………قربانت رضا)))))

همین به همین راحتی رفت و منو تنها گذاشت و من دیگه هیچ بهونه ای نداشتم که بیارم

برادرم نامه رو به طرفم پرت کرد و دیگه حرفی نزد و یه روزی به حال خوم تنهام گذاشت

تمام مدت با خودم فکر کردم اون قدر که دیگه هیچ نایی برام نمونده بود خسته ی خسته…….

بعد از یه روز از اتاقم اومدم بیرون

میلاد رو مبل لم داده بود و تند تند پاشو به زمین میزد

نگاهش کردم نگاهم کرد اما حرفی نزد

میلاد یه چیزیز بگم

-با چشماش گفت بگو

-جواب من مثبته امید وارم همونی بشه که تو میگی……..

و دوباره همه چیز مثله برق گذشت

چند تا کپی از شناسنامه ی مجردیم واسه مدرسه و عقد من با ارمین ۲۵ سکه مهرم بود همه شاد بودن

الا عروس مامان بزرگم عموم داداشم و ارمین میلاد یه چیزایی برام خرید و من خونه ی داداشم رو بعد از

کلی اشکی که تو بغل هم ریختیم ترک گفتم و وارد خونه ی ارزو هام شدم بعد از عقد پیشونی و

دستمو بار ها بوسید اما هر چی فکر کردم انگار بوسه هاش گرم نبود و فقط باید لبخند سردمو تحمل میکرد

بوسه ی سر و لبخند سر د تر

شروع شد

از طرف اون مهر

از طرف من بی احساسی

واقعا دوسم داشت میدونستم

مدرسه میرفتم و میومدم با این که وقتی از سر کار میومد خسته بود اما تو کارای خونه و درسام بهم

کمک میکرد……………….

اولاش خوب غذا درست نمیکردم اما کم کم از رو کتاب یاد گرفتم

هر یه قاشقی که میخورد،هر یه لبخندی که بهش میزدم دستی تو موهام میکشید و منو غرق بوسه

میکرد و من فقط ساکت بودم

اولا میلاد زیاد بهمون سر میزد اما کم کم این رابطه کم رنگ تر شد

مدام ازم میپرسید که دوسش دارم یا نه

و من هیچ وقت بله را به زبون نیاوردم و همیشه میگفتم خودت از کارام بفهم عزیزم

پنج شنبه جمه ها که میشد به زور منو میبرد بیرون

سینما

پارک

رستوران و …………………

چه دوران بدی بود جلوی چشام از عشق پرپرمیزد و من هیچ حسی بجز تنفر بهش نداشتم

لب هامو میبوسید ازش بوسه میگرفتم اما این بوسه و لذت این رابطه های جنسی فقط واسه اون بود با

این که من خیلی خیلی غرق لذت میشدم اما این کارو با بی میلی انجام میدادم

هر چی دنبال یه بهونه میگشتم که ازش شکایت کنم نمیشد مهربون بود مثه برگ گل

عصبی نمیشد

داد نمیزد و عاشقونه دوسم داشت هر اون چه که یه زن از زندگیش میخواست

اما مشکل اصلی این بود که من خودشو نمیخواستم و حتی بعد از شش ماه هم نتونستم مهرشو تو دلم جا بدم..

خیلی جاها اذیتش کردم

خیلی جاها اعصابشو بهم ریختم تا لا اقل داد بزنه فحشم بده روم دست بلند کنه که برم به میلاد اعتراض

کنم اما اون همیشه طرف ساکت دعوا بود همیشه حتی اگر من تقصیر کار بودم اون معذرت میخواست

هنوزم وقتی فکر میکنم بعد از سه سال زندگی مشترک چه بلایی سرش اوردم تنم اتیش میگیره گر

میگیرم خیلی بهش بد کردم خیلی

درسته که واسش غذا درست میکردم و بهش میرسیدم اما واقعا غذایی که توش هیچ حسی نباشه که

بخوای به شوهرت هدیه بدی خوردن داره؟؟؟؟و جالب اینکه اون همیشه سپاسگذار بود و مدام بهم

میگفت که این قدر خودمو خسته نکنم و به درسم برسم………….

نزدیکای سال تحویل بود و با کمکای اون و هوش سرشار خودم معدل ترم اولم ۱۸ و چهل صدم شده بود

یکی از بالاترین نمره های کلاس ولی چند روزی به خاطر برداشتن ابرو از مدرسه اخراج شدم که میلاد

ردیفش کرد ………………

بالاخره اولین عید یا اولین بهار زندگیه مشترکمون شروع شد هر چی به میلاد گفتم تنها نمون و پیش ما

بیا قبول نکرد

دعای تحویل سال نو رو که خوندن از چشام اشک میومد و هر کدوم از اشکای داغم یکی از بدبختیام رو

بیان میکرد…….من به فکر همه ی بدبختیام بودم و مهم ترین و بد ترین دردم نبودن عشق تو زندگیم بود

اشکامو پاک کرد و صورت و لبهامو بار ها بوسید و عیدو بهم تبریک گفت اما من هنوز ساکت بودم

شروع کرد به حرف زدن

این اولین عید زندگیه مشترکمونه امیدوارم صدمیش رو هم ببینیم

میدونم تو دوسال گذشته خیلی رنج کشیدی از دست این از دست اون و از دست روزگار

حتی هنوز اینم میدونم که به خاطر اون گناه اولم هنوز که هنوزه ازم کینه داری وو منو نبخشیدی من

همه ی اینا رو میدونم

میدونم دلت میخواسته با یه پسر پول دار خانواده دار ازدواج کنی و اینم میدونم که دری از تنهایی رنج میبری

من میدونم و میفهمم دلت میخواسته درستو تموم کنی و با یکی بهتر از من ازدواج کنی

من همه ی اینارو میدونم

خیلی بیشتر از اینا رو هم میدونم

اما اما میخوام عاشق بمونم من تو رو خیلی دوست دارم خیلی

تو چشماش نگاه کردم و در حالی که چشام پر از اشک بود بهش گفتم

-ای اقای دانا اقایی که همه چیزو میدونی اینم میدونی که بر خلاف تو من هیچ علاقه ای به تو ندارم اره اینم میدونی؟؟؟؟؟

-اشک تو چشاش جمع شد و با صدای لرزون گفت

-اره اینم میدونم اینم میدونم

-پس یه بهونه بیا ر و طلاقم بده من دوست ندارم ارمین اصلا دوست ندارم………..اصلا

دلشو بد جوری شکوندم………

ولی با همه ی ناراحتی هاش بهم نگاه کرد و گفت

تو عاشق نباش من که هستم.پس به جای این که ازت جدا بشم عاشقت میکنم مطمئن باش

بعد اشکاشو پاک کرد و یه انگشتر که برام عیدی اورده بود جلوم گذاشت و گفت میدونم کم ارزشه اما

امیدوارم از دستت درش نیاری…دلم براش سوخت…انگشترو دستم کرد م و بهش یه لبخند تحویل دادم

میخواستم ببوسمش اما فکر کردم ممکنه بوسمو پس بزنه

بهش گفتم بلند شو

-چرا

-چرا نداره

بلند شد

منم ایستادم و دستمو دور کمرش حلقه کردم و گونه هاشو غرق بوسه و او لبریز از شادی بود

ولی ………………….منم هنوزم دوستش نداشتم……..

دوستش نداشتم

دوستش نداشتم

من تو عالم نوجوانی عشق رو جای دیگه ای پیدا کرده بودم و رفتن ناگهانی و اون نامه مسخره که میدونم

از روی اجبار نوشته شده بود ذهن و دلمو مشغول کرده بود شبا وقتی سرم رو روی بازوی ارمین

میذاشتم به این فکر میکردم که چرا محمد رضا این کارو کرد

خیلی بده بقل یکی دیگه خوابیده باشی و دلت جای دیگه باشه

اون شب ارمین چشماشو بسته بود ولی من میدونستم که بیداره

صداش کردم

-ارمین بیداری؟

جواب نداد و من دوباره ادامه دادم

-میدونم بیداری و صدامو میشنوی به خاطر برخوردم ازت معذرت میخوام…..میدونم دلت از دستم

شکسته ولی من ذهنم درگیره میدونم که درکم میکنی..میدونم……………میدونم زندگی سختی

داشتی………..ولی تو مردی هر چی که باشه تحملت از من بیشتره من چی بم که هنوز ……بیخیال

شبت به خیر خوابای خوب ببینی و چشمامو بستم

زمان به سرعت میگذشت امتحانات خرداد رو با خرخونی و با نمره های عالی سپری کردم……

اولای تابستون اون سال بود که ارمین از کارش اخراج شد و شرایط زندگیمون واقعا بهم ریخت و مجبور

بودیم علاوه بر این که پس اندازه مونو خرج کنیم پول هم قرض بگیریم اما یک ماه نشده ارمین خودشو

جمع و جور کرد و رفت تو بازار ور دست یه دارو فروش کار کرد.پسر با جنمی بود

وسطای مرداد با هم رفتیم شمال میلاد باهامون نیومد اما واقعا خوش گذشت

من نمیدونم خدا تو وجود ارمین چی گذاشته بود که اگه عصبی میشد سر من خالی نمیکرد و داد نمیزد

تو سفر یکی دو بار باهم دعوا کردیم هر دفعه اون ساکت بود و من چرت و پرت میگفتم

یادمه یه بار به حجاب من پیله کرد و منم از کوره در رفتم و دعوامون بالا گرفت و از خونه زد بیرون اما

شبش بایه گل برگشت و ارومم کرد

۰

۰

۰

۰

۰

۰

۰ دوسش نداشتم و ………..

بالا خره به فکرم رسید که خوبه زجرش بدم

یا یه کاری بکنم که بد جلوش بدمو میلاد طلاقمو بگیره

.

.

.

.

.

.

.فکر خوبی بود البته به نظر خودم

یه روز میلاد اومد خونمون قبل از سالگرد فوت بابا

ارمین ازش استقبال گرمی کرد و منم رفتم تا براشون چایی بیارم………….

ارمین رفت دستشویی و من سینی چای رو  به میلاد تعارف کردم

چایی رو برداشت و با لحن محبت امیزی ازم تشکر کرد وحشت زده سینی رو روی میز گذاشتم و کنارش

نشستم پرسید چیه چیزی شده

مضطرب گفتم

خیلی نامردی رفتی و از من سراغی نمیگیری نمیگی این مرتیکه لنده هور چه بلایی سر ابجیت میاره

کی ارمین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه غلطی کرده مگه

-هیس اروم بفهمه باز کتکم میزنه

-چی؟؟؟؟؟؟؟ارمین؟؟؟؟؟؟؟؟؟دروغ میگی اون ازارش به مورچم نمیرسه میکشمش اگه این کارو کرده باشه

-اره اون راست میگه من دروغ میگم

درست حرف بزن

دیشب باهم دعوا کردیم

سر چی

سر مسائل بیخودی تو تو خونه کم کار میکنی و همش درس میخونی و از این حرفاااااااااااا

خب بعدش

منم شروع کردم دااد بیداد کمربندشو کشید و عین وحشیا افتاد بجونم

-امکان داررررررررررررررررررررررررررره ارمین همچین ادمی نبود

ارمین از دستشویی اومد لبخند زده بود اما با دیدن چهره ی میلاد ورق برگشت ارمین پرسید چیزی شده

میلاد رو به من گفت اگه تو راست گفته باشی کشتم این مرتیکه رو اما اگه خالی بسته باشی خودم یه

جوری میزنمت که دیگه بلند نشی

ارمین مضطرب گفت یکی به ما هم بگه این جا چه خبره

میلاد بهش نگاه کرد و گفت تو دیشب رو خواهر من دست بلند کردی

ارمین منو نگاه کرد و یه لبخند تمسخر امیز زد و بعد یه نگاه به میلاد کرد اما حرفی نزد

میلاد دوباره تکرار کرد

با تو بودم……………….جواب منو بده تو دیروز خواهر منو با کمربند زدی عوضی

-نمیدونم از خودش بپرس اگه خودش میگه زدم یعنی زدم دیگه

میلاد جلو رفت و یخشو چسبید

.

.

.

.

.

.

ببین دوستیمون سر جاش ولی الان باید حرف بزنی بگو چی کار کردی

-ارمین نگاهی بهش کرد و با ارامش گفت مگه نمیگه با کمربند زدمش برو تنشو نگاه کن اگه یه ذره کبود

بود یا یکم قرمز شده بود بیا هر بلایی که میخوای سر من بیار رفیق ساده ی من خواهر جونتون داره دروغ

میگه من تا حالا صدامو روش بلند نکردم چرا نمیری از خودش بپرسی که با من چی کار میکنه که

چجوری دلمو میشکونه

میلاد دستشو از رو یقه ارمین برداشت و به طرف من اومد

اگه دروغ گفته باشی من میدونم با تو تو خواهرمی اونم برادرم پس امید وارم که دروغ نگفته باشی

بیا جلو با توام بیا جلو بلیزتو بزن بالا د بزن بالا اون لامسبو

و چون من هی دنده عقب میرفتم اومد جلو و لباسمو زد بالا و دید که خبری از کبودی نیست

خشمگین نگاهم کرد و دستشو اورد بالا و با کشیده ی برق اسایی نوازشم داد

دختره پتیاره به من دروغ میگی

دوباره دستشو اورد بالا که بزنه تو گوشم که یهو ارمین از اون طرف اومد جلو و سر منو در اغوش گرفت و

داد زد مرتیکه یه بار دیگه رو زن من دست بلند کنی من میدونم و تو

چی کار باید میکردم

میلاد رفت و ارمین تا چند شب با من قهر بود اما خیلی زود دوباره اومد منت کشی من هم تصمیم گرفتم

که حد اقل مدتی باهاش خوب باشم وگر نه میلاد پدرمو در میاورد

چند شب از اون ماجرا گذشت ک کم داشتیم نزدیک مهر میشدیم سال بابا رو رد کرده بودیم یه شب ارمین بهم گفت

-مهنازززز؟؟؟؟؟؟؟؟

-چیه عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-چرا یهو با من اینقدر مهربون شدی تو که منو دوست نداشتی؟؟؟؟؟داری نقشه میریزی از شرم خلاص شی اره؟؟؟؟؟

یکم مکث کردم درست فکر کرده بود بعد از کمی فکر کردن گفتم

-نه عزیزم منو به خاطر اعمالم شرمنده نکن من کم کم به تو علاقه مند شدم بعد از اون دروغی که گفتم و طرفداری تو فهمیدم خیلی بی لیاقتم و قدر عشقتو بیشتر دونستم

-میگی باور کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-اره معلومه شک نکن سعی میکنم برات بهترین همسر دنیا باشم

-مهنازززززززززززز؟؟؟؟؟؟؟//

-جانم

-دوست دارم

-منم همین طور

وای دلم براش سوخت چچه قدر ساده و ابله بود و چه زود گول میخورد بیچارهههههههههههه باید باور میکردم دوستم داره؟؟؟؟؟میترسیدم تا یکم بهش رو بدم همه چی رو از یاد ببره بهتر اون جوری بهانه ای برای طلاق دستم بود……………

اول مهر من میرفتم سوم دبیرستان و میتونستم دیپلمم رو بگیرم………..

با خودم کلنجار میرفتم که چه جوری باید از شرش خلاص شم و نمیدونستم

اول مهر راهی مدرسه شدم و چون میترسیدم زنیتم لو بره و سفره ی دلم پیش کسی باز بشه که نباید بشه اجبارا از همه دوری میکردم تمام وقتمو رو درسخوندن گذاشته بودم و خداییش ارمین از جون و دل کمکم میکرد اگه اون نبود من هرگز شاگرد دوم کلاس و عزیز دردونه ی معلمام نبودم……به هر حال درس میخوندم تا از مشکلات دور باشم به ارمین گفتم من دیپلمم رو گرفتم میذاری برم سر کار؟؟؟؟؟

-لیسانستو بگیر بعد

-تو خودت دیپلم داری منو نصیحت میکنی

-تو که دیپلم بگیری با هم میریم کنکور میدیم بدم واسه چی میخوای کار کنی من که از پس خرج و مخارج بر میام

-سطحی فکر نکن کار کردن به من ارامش میده

-بحث نکن فدات شم چو فردا شود فکر فردا کنیم

الان که فکر میکنم میبینم زمان چه قدر زود میگذره اما زندگی من و ارمین برای من هم تلخ بود و هم ثانیه هاش به مثال قرن بودن چاره چی بود بیخودی هم خودمو هم اون بدبختو گول میزدم

بوسه ها ی عاشقونه و اغوش بازم و کلمات محبت امیز ارمین رو مجاب کرده بود که دوستش دارم بالا خره تو مدرسه طی یه اتفتق روابطم با پریناز رو از سر گرفتم و براش از سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کردم

داشت شاخ درمیاورد انگار هم چین چیزی تو مغزش نمیگنجید و براش قابل فهم نبود بهش گفتم ارمینو دوست ندارم و میخوام از دستش خلاص شم

گفت عصبیش کن کتکت بزنه طلاق بگیر بهش گفتم بنده خدا اون تو عمرش داد هم نزده حالا  کتکم بزنه؟؟؟؟و وقتی ماجرا ها رو براش تعریف کردم پوز خندی زد و گفت خب میخوای یه بارکی بهش خیانت کن و بکشتت راحت دیگه……..به فکر فرو رفتم

-پ-اوی دیوونه شوخی کردم ناراحت شدی؟

-نه بابا فهمیدم که شوخیه من عرضه این کارارو ندارم بعدم زندگی و جونمو دوست دارم اونو دوست ندارم

-بی خیال این حرفا فردا میای خونمون؟

-خونتون؟؟؟؟نه فکر نکنم ارمین اجازه بده

-اون که سر کاره از کجا میخواد بفهمه مگه نمیگی ۸ میاد خونه

-چرا ولی……

-دیگه ولی و اما نداره فردا مامانم نیست میگیم میخندیم خودمون دوتا

-پرپر؟؟؟؟؟؟/

-چیه

-رازم برای همیشه پیشت میمونه

-اره راز هاااااااااااااااااااااااااااااااااات برای همیشه پیشم میمونه فردا بعد از مدرسه میبینمت فعلا

-بای

شب که ارمین اومد تو فکر جمله های پرپر بودم کلمه خیانت تو ذهنم موج میزد اما میدونستم که جرات این کارارو ندارم میدونستم

فصل بیست و هشتم

بالاخره اون شب طولانی به سر اومد و فردا از راه رسید با دراومدن افتاب جان تازه ای گرفتم و ارمین رو

برای خوندن نماز بیدار کردم

وضو گرفتنش تکبیر گفتنش و حتی صوت زیباش هنوز توی گوشم موج میزنه………………

بعد از نماز صبحانه ی کمی خورد و خیلی زود اماده ی رفتن شد

-چیزی نمیخوای برات بخرم

-نه خیر اقا ما چیزی جز سلامتی شما نمیخوایم

کفش هاش رو دوباره دراورد و داخل خانه شد

بوسه ای برگونه ام زد موهایم را نوازش کرد و رفت

و با بسته شدن صدای در من در این اندیشه بودم که در این زندگیه بی  عشق کی میخواهد بسته شود

مطمئن بودم که اگر محمد رضا برای رفتنش دلیل محکمی اورده بود لااقل بعد از این همه مدت زندگی و

دیدن مهر و محبت ارمین به او علاقه مند میشدم اما اشتباه میلاد در این تصمیم بزرگ این بود که هر ان

چه خود میخواست به محمد رضا تحمیل کرده بوود شاید اگر با او حرف میزدم قلبم ارام میگرفت شاید اگر

رضا قبل از رفتن و دل کندن به من تندی میکرد فراموشش میکردم…..و خیلی شاید های دیگر

اون روز گذر زمان را متوجه نبودم نمیفهمیدم ثانیه ها کی میگذرد و کی زنگ ها به پایان میرسد

زنگ خانه نواخته شد و من و پریناز دست در دست هم به سمت خانه ی ان ها گام برمیداشتیم

دلم از شور پر بود و قلبم تند تند میزد

به خانه ی ان ها که رسیدیم پذیرایی کوچکی از من کرد و شروع به صحبت نمود

-یعنی هیچ جور نمیتونی راضیش کنی که طلاقت بده

-اگر میتونستم این جا نبودم

و این بحث ان قدر ادامه پیدا کرد که ۲ ساعت گذشت و من در اشک غرق شدم

پریناز که بادیدن حال و هوای من رنگ از رخسارش پریده بود و حال خوبی نداشت مانتو ام را برایم اورد و

اصرار کرد که ان را بپوشم تا به پارک برویم و من هم برای عوض کردن حال و هوایم قبول کردم

روی نیمکت به بچه ها که دست در دست والدین خود داشتند مینگریستم و پریناز هم متوجه این نگاه های من شده بود

ناگهان گفت

-شاید وجود بچه به شما هم عشق و محبت رو نشون بده شاید بچه به زندگیتون سامون ببخشه من

میگم تو که تحمل کردی تا پایان دیپلم گرفتنت هم صبر کن و بعد یه بچه براش بیار بدبخت ارزوی هر زنیه

که شوهری مثل ارمین داشته باشه چرا نمیخوای قبول کنی دوست داره چرا نمیخوای دوستش داشته

باشی باور کن اگر سعی کنی میتونی مهر رو توی دلت راه بدی

غم گین نگاهش کردم و گفتم

-من تا رضا رو پیدا نکنم و دلیل رفتنش رو نپرسم اروم نمیشم و نمیتونم عشق دیگه ای رو توی دلم جا بدم بفهم

-خب پس معلوم شد باید چی کار کنیم امتحان های ترم رو بده بعد میگریدم و رضا رو پیدا میکنیم درسته

که این شهر خیلی بزرگه اما از قدیم گفتن دنیا خیلی کوچیکه ادم به ادم میرسه پیداش میکنیم اون لامسبو

شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدو پیداش میکنم مهناز پیداش میکنم برات پیداش میکنم

روز ها و ماه ها به سرعت گذشتند و من به امتحانات ترم اول نزدیک میشدم و هنوز صدای دلنشین پریناز وقتی که بهم قول داد رضا رو پیدا کنه تو گوشم می پیچید و گوشم رو نوازش میداد به امید پیدا کردن رضا و پرسیدن دلیل برای رفتنش زنده بودم و روز ها رو بد یا خوب با ارمین سپری میکردم…..تا این که بالا خره زمان برگزاری امتحانات ترم اول در اول دی ماه فرارسید……

ارمین چند روزیز مرخصی گرفت تا بمونه و در درس ها به من کمک کنه هرچند که خودم بچه ی باهوشی بودم و نخونده هم نمره های عالی میاوردم اما برای در رفتن از زیر شام پختن و انجام کار های خونه ترجیح میدادم بشینم پای کتاب و درس بخونم و ارمین هم بهم افتخار میکرد که همچین زن زرگ و باهوشی داره…

کم کم داشتم به گرفتن دیپلم نزدیک میشدم نمیدونم چرا خدا تقدیرمو این جوری رقم زده بود

تو ایام امتحانات خیلی ضعیف شده بودم زیر چشمام سیاه شده بود و رنگ و رویی هم نداشتم و هم ارمین و هم معلم هام از دیدن چهرم احساس نگرانی میکردند و به من میگفتند این قدر به خودت فشار نیار اما نیمدونستند که ناراحتی در من خیلی وقته که ریشه کرده و تازه داره وجود خودش رو بروز میده

باورم نمیشد شاگرد اول کلاس شدم معدلم ۱۹/۱۹ شده بود و ارمین هم به مناسبت موفقیتم منو میلاد رو با هم شام برد بیرون و به قول خودش بهمون شیرینی داد…..

میلاد که بعد از اون ماجرا با من خیلی سر و سنگین شده بود وقتی دید که من ارمین رو این همه تحویل میگیرم مههربونی هاش از سر گرفته شد

ازش در باره ی درس و دانشگاه و این جور چیزا میپرسیدم و اون میگفت شکر خدا همه چیز خوبه

اواخر بهمن ماه بود که دوباره به خونه ی پریناز اینا دعوت شدم….

با هم قرار گذاشتیم که با شروع سال جدید در هفته دو رو ز به پارک ببریم

ساعت ها و روز ها و ماه ها اگر چه اون زمان برای من به مثال قرن میگذششت اما اکنون که به ان زمان ها برمیگردم میبینم چه طوفانی عمر میگذرد و ما نمیفهمیم

زندگی زناشویی ما بهار دیگه ای رو به خودش دید و دوباره نزدیک سال نو شدیم…ارمین شب ها و روز ها کار کرده بود تا پولی پس انداز کنه و برای عید من و میلاد رو به کیش ببره وقتی که فکر میکنم چه زجری برای جمع اوری پول کشید چه شب ها که بی خوابی نکشید چه روز ها که خسته به خونه نیومد دلم براش کباب میشه اما اون موقع باوجود این که دلم براش میسوخت برای محبتی که داشت زیر پا های من له میشد برای بوسه هایی که حرارتش رو به سرما تبدیل میکردم برای عشقی که اتشش میزدم اما نمیتونستم ذره ای علاقه ام رو بهش بیشتر کنم و الان که فکر میکنم میبینم چه سنگ بودم ……چه قدر سنگ بودم مسافرت ۴ روزه ی ما به کیش از یک روز قبل از عید شروع شد و من اخرین بهار زندگی مشترکم با ارمین رو توی کیش جشن گرفتم……اخخخخخخخخ که چه قدر خوشحال میشد وقتی که شادی و به این طرف و اون طرف رفتن من رو میدید و من چه قدر از زندگی سیر میشدم وقتی که حالت لبخند های رضا رو توی لب هاش میدیدم…..دیگه ناامید شده بودم به خیال خودم رضا حرفی برای دل خوش کردن من از روی بچگی بهم زده بود…….کدوم پسره بیست ساله ای بد که به یه دختر ۱۵ ساله بی هیچی علاقه مند بشه واقعا کدوم ادمی یه همچین کاری میکرد و یه همچین حرفی رو از روی صداقت میزد با این که به خودم و پرپر برای پیدا کردنش وقت داده بودم اما دیگه به این باور رسیده بودم که باید ارمین رو دوست داشته باشم و روی رضا به عنوان نسیم خنکی حساب باز کنم که توی یه برهه ی زمانی صورتم رو نوازش داد و رفت و دیگه هیچ اثری بجز طعم لذت بخش خنکیش توی زندگیم باقی نمونده توی اون مسافرت بود که فهمیدم ارمین چه قدر من رو دوست داره و من چه احمق بودم که هر بار احساسش رو پس میزدم کمککم کم کم کم کم داشتم به ارمین علاقه مند شدم

اون سفر خیلی زود گذشت و من کم کم حسم نسبت به ارمین داشت برمیگشت که توی یکی از روزای

اردیبهشت که توی مدرسه سخت درگیر دوره و این جور چیزا بودیم پریناز با عجله پیشم نشست و گفت

زنگ تفریح اول حتما بیا پیشم باید با هات حرف بزنم

-راجع به چی

-سوال نپرس فقط صبر کن و به حرفام گوش بده زنگ اول منتظرتم

-دلم رو به شور اننداختی

-شور نزنه خیره

اون زنگ برام مثه یه قرن گذشت زنگ تفریح زده شد و من سراسیمه به طرف پرپر رفتم سراسیمگی تو

چشمای من و شادی و رضایت تو چشمای اون دیده میشد اب دهانش رو اروم قورت داد و گفت

-خبر خبر

-تو رو خدا بگو

-شاهزاده ی سوار بر اسب سفید فراری رو پیدا کردم

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای..چرا حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باورم نمیشد..مگه میشه رضا؟اون قدر تعجب کردم

که سرم گیج رفت و افتادم نزدیک به دو سال و خورده ای ب ود که با ارمین زندگی میکردم مگه میشد…….

پرپ گفت چته مهناز تورو خدا اروم باش

-ببین عزیزم نذار من بپرسم خودت بگو

و شروع کرد

– من با دوست پسرم توی پارک بودم که دیدمش اول باورم نمیشد چون فقط یه بار دیده بودمش اما بعد

جلو رفتم و بهش گفتم تو محمد رضایی گفت من شما رو یه جایی ندیدم و من جوابش رو دادم و شروع

کردم به حرف زدن و داستان زندگیتو براش گفتم به پهنای صورت اشک میریخت و به سختی نفس

میکشید و حرف میزد بهش گفتم مهناز تو دلش سوال های بی جواب زیاده بیا و نجاتش بده باید ببینیش

اون میدونه که تو اون نامه ی مسخررو به اجبار میلاد نوشتی…….اگه دوسش داشتی یا داری باید

نجاتش بدی…..گفت دوستش داشتم و دارم اما من ادم خیانت کاری نیستم میدونی اگه شوهرش

متوجه ملاقات ما بشه میتونه چه بلاهایی سر مهناز بیاره برای خودم ناراحت نیستم اما اگه اون بفهمه

ممکنه مکنه…………..بریده بریده حرف میزد تا بالاخره قبول کرد پنهانی ببینتت اما بعد از امتحانات ترم

گفت نمیخواد ضربه بخوری مهناز باورت نمیشه پدرم در اومد تا راضیش کردم نگران بود که ارمین از اون

مردای خشن باشه و روت دست بلند کنه معلومه که هنوز دوستت داره

حرفای پرپر مثل پتک تو سرم بود اون روز به بهانه ی سر درد زود رفتم خونه ناراحتی و پریشونی از تو

چشمام معلوم بود و ارمین مدام ازم میپرسید که چی شده چی نشده و من سکوت کرده بودم سعی

میکرد با بوسه و اغوش ارومم کنه اما نمیتونست یعنی نمیشد

امتحانا هم زود تموم شد معدلم ۱۷ شد و بالاخره روز موعود دو یار قدیمی رسیییییییییییییییییییییییید

وقتی با زندگی رضا بیشتر اشنا شدم گریه کردم و گفتم پس همون موقع هم ازدواج ما صورت نمیگرفته

چه برسه به حالا که من یه دور ازدواج کردم و مامان بابام هم مردن و مثله شما مایه دار هم نیستیم

خیلی بدی که به من دروغ گفتی و حقیقت رو از من پنهان کردی خیلی بی شعوری که منو تو یه عشق

کور و تنهایی هام رها کردی ادم به نامردی تو ندیدم چون وضعت خوب بود میخواستی واسه چند لحظه

منو به دست بیاری و ازم سو استفاده کنی و بعدم لابد تو رو به خیر مارو به سلامت

اره؟؟؟؟؟اره؟؟؟؟؟جواب منو بده………….

-چی بگم بهت وقتی که حرفای خودتو میزنی تو نمیدونی من تو این مدت چی کشیدم مادر من

میخواست من با یه دختر کم سن و سال ازدواج کنم که یکم از دین و خدا چیزی سرش بشه چون من

میخواستم به خاطر خوم دوسم داشته باشی چیزی بهت نگفتم باور کن حالا که تو شوهر داری و الان به

من و تو میگن خائن اما باور کن که اگه طلاق گرفته بودی باهات ازدواج میکردم باور کن اما حالا دیگه

نمیخوام ببینمت چون هم برا تو بد میشه هم برای من میخوام عشقمون رو همین جا چال کنیم

-خیلی نامردی رضااااااااااااااااااااا خیلی نامردییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی کثافت عوضی گم

شو از جلوی چشمم گم شو نامرد بی غیرت گم شو

و رضا خواست دوباره من رو در اغوش بکشه که دستشو پس زدم و گریه کنان از جام بلند شدم و رفتم

دیگه نمیخواستم ببینمش نه اونو نه ارمین رو برای همین فکر کردم که کاری کنم که از شر این زندگی

نکبت خلاص بشم خود کشی برای بار سوم اما نه راه خوبی نبود سوار تاکسی شدم و تا ساعت ۵ تو

خیابون ول چرخیدم از ۵ تا ۸ هم تو خیابون راه میرفتم میدونستم که ارمین خونست و نگرانمه همین جا

فکری به سرم زد تصمیم گرفتم ۱۲ شب برم خونه تا ارمین فکر کنه بهش خیانت کردم و منو بکشه دقیقا

مثل تو فیلمااااااااااااااااااااااا چون ارمین عاشقم بود مطمئن بودم که این کارو میکنه یا لا اقل………………

میدونستم قراره درد بکشم اما به مرگم و پر کشیدن از این دنیا راضی بودم خدا میدونه شب تو اون

تاریکی با چه ترسی این طرف و اون طرف میرفتم وقتی به خونه رسیدم چراغ خونه روشن بود با احتیاط

کلید انداختم و وارد خانه شدم ارمین جلوی در باصورت متورم و اشک الود نشسته بود و پا یش را به

زمین میکوبید…………..با دیدنم سیل اشک هایش بیشتر شد سر به زیر گفتم

-سسسسسلاااااااااااااااااااام

همون جا نظرم عوض شد و تصمیم

گرفتم بگم که دزدیده بودنم تصادف کرده بودم یا یه چیزی از این حرفا

ارمین بادیدن من سکوت کرده بود و اشک میریخت

-ببین ارمین من…..

-هیچی نگو خب هیچ چیز نگو

-من فقط خواستم بگم که

صداش رو برای اولین بار بالا برد و گفت

-خفه شو باشه………خفه شو عزیزم

تلفن رو برداشت و به چند نفر از دوستاش که دنبال من میگشتن زنگ زد و گفت که منو پیدا کرده و من

خشک شده کنار در ایستاده بودم و گریه میکردم دوباره نگاهش را به چشمانم دوخت و اشک الود و لرزان گفت

-نمیشینی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟الواطی خوش گذشت از این که بجز من یکی دیگه ………لذت بردی؟

هوی زنیکه پتیاره با تو ام…….

با بغض گفتم

-عزیزم به خدا

-خفه شو به من نگو عزیزم به من نگو عزیزم به خدا چی دزدیده بودنت به زور کر…..نت تصادف کردی

خونه دوست صمیمیت مونده بودی هان کدومش کدومش داداشت خبر نداره ابجی جونش چه گلی به

سر شوهرش زده میخوای خبرش کنم شاید پیش اون بودی شاید بدونه کجا بودی نظرت چیه

-نه ارمین تو رو خدا خواهش کردم

-هر چه قدر که میخوای التماس کن میخوام ازش بپرسم میدونه خواهرش کدم گوری بوده یا نه

اینو که گفت جلو رفتم و در حالی که نشسته بود به پاش افتادم میدونستم هر چی بگم باور نمیکنی

پاش رو میبوسیدم و اون بدون این که کلامی حرف بزنه اشک میریخت

-ارمین تو رو خدا التماست میکنم به خدا منو دزدیده بودن قبل از این که بخوان کاری کنم فرار کردم

-اره از عرق رو پیشونیت و عطر تنت معلومه واسه چی بی اجازه ی من رفته بودی بیرون هااااااااااااان برای

چی بی اجازه ی من رفته بودی بیرون با تو ام

-میخواستم میخواستم برات یه هدیه بخرم تا به خاطر زحماتت ازت تشکر کنم

-ااااااااااااااااااا چه جالب بچه خر میکنی خودتی عزیم خودتی

اینو که گفتم با غضب از جاش بلند شد من هم بلند شدم

-بیا تو اتاق مهناز جان کارت دارم گفتم بیا تو اتاق

و چون من سر باز زدم دستم رو کشید منو به اتاق برد و در اتاق رو قفل کرد

میخوای چی کار کنی ارمین تو رو خداااااااااااااااااااااااااااااااااا

-خفه شو مهنازخفه شو

-به خدا من کاری نکردم

دستش رو بالا اورد و سیلی محکمی به من زد سپس کمربندش رو از کمرش باز کرد از ترس به خودم

میلرزیدم بهش گفتم

-اشتباه فکر میکنی اما اگه تصمیمت اینه یه ورق بیار که امضا بدم خیانت کردم بعد راحت یه چاغو بذار رو

رگ گردنم و خلاص زجرم نده ارمین زجرم نده

کمربند رو به گوشه ای پرت کرد و روی زمین نشست و سرش رو بین دو تا دستاش گفرت

-خیلی بی معرفتی مهناز خیلی لیاقت عشق منو نداشتی لیاقت جون کندن های منو نداشتی از خونه

من گم شو بیرون فردا دم همون محضری که عقدت کردم میبینمت اگه از خونت گذشتم فقط به خاطر اینه

که هنوز دوستت دارم به میلاد هم فعلا چیزی نمیگم بعد از طلاق تو برو باهاش حرف بزن

بعد در اتاق رو باز کرد و هوار کشید

بیرون برو برگرد پیش همون اشغال های خیابونی گم شو یرون از خونه من گم شو عوضی

-ارمین به خدا من………..

دوباره بازوم رو گرفت و پرتم کرد تو ااق و از اتاق بیرون زد و درو از پشت بست تا ساعت ۳ ناله کردم و از

پشت در حرفا مو زدم اما با صدای بلند گریه میکرد و جواب من رو نمیداد و صبح روز بعد از راه رسید

 

ادامه دارد…

 

تقریبا نصف رمان تموم شده و از اینجا به بعد رمان جذاب تر میشه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • ....رفیق من سنگ صبور غم هاست....
  • سایت تفریحی مَگ پا
  • فوتو تکست
  • .♥.every thing.♥.
  • وبلاگ عاشقانه حامد
  • کتاب عشق شیرین
  • ورود بی جنبه ها ممنوع
  • عاشق مجروح
  • نويد چت
  • مها و علیشمس
  • وبلاگ اسیر زمونه
  • مهندسی عمران نجف آباد
  • پاتوق كاربران نويدچت
  • وب سایت تفریحی 9 فان
  • دلنوشته ها، يادها و خاطره های ماندگار
  • LΘƲΣ ΘΓ GΔΜΣ
  • چت
  • شادمهر کلاسیک
  • سکوت مرگ
  • برای دلم ...
  • اسرا 44
  • بروزترین سایت ایران.اهنگ مداحب اس ام اس.
  • سایت تفریحی لایک اسـ امـ اسـ
  • تـــو پـتـر یــنـهــا
  • シشهر خندهシ
  • ŁΞł Ł㋡
  • عاشقونه
  • کلبه دل فقط متن
  • رز ویدیو | دانلود کلیپ موبایل
  • تبادل لینک هوشمند و حرفه ای
  • کلیک کن تا فیلتر نشده / 18
  • سایت خبری و تفریحی یک نایس
  • §.•´¨'°÷•..× سرنوشت ×,.•´¨'°÷•..§
  • بلاگ دیزاین
  • سایت آموزشی هاش هاش
  • از شیر مرغ تا جون آدمیزاد
  • برای دلم..
  • ..♥wellcome to my web♥...
  • مجله اینترنتی پونه
  • مجله اینترنتی اقاقیا
  • آهنگباز
  • ...دلنوشته
  • از شير مرغ تا جون آدميزاد
  • انرژی مثبت، روانشناسی
  • کافه عشق
  • عکسهای زیبا
  • عکس جدید
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • تصویربرداری حرارتی
  • فروشگاه اینترنتی سبد شاپ
  • سایت تفریحی و سرگرمی پیشکسوت
  • بـــــــــــمـــــــــــب خـــــــنـــــ
  • جملات زیبا و عاشقانه
  • عاشقانه امیروالهه
  • سایت عاشقانه وحید
  • تـــــــــــــــــــوپوقـــــــ♥ــــــــ
  • جملات عاشقانه
  • سکوت مرگ
  • انجمن و سایت بزرگ 168لاوو
  • دل تو موزیک
  • اس ام اس جدید و عاشقانه 94
  • ابزار رایگان برای وبلاگ
  • دانلود رایگان چهل سی
  • خرید آسان | فروشگاه اینترنتی
  • تدبردرقرآن کریم
  • دنیای من
  • دنیای اموزش و دانلود
  • سیستم بایت
  • weblog music
  • بزرگترین سایت موزیک
  • جدیدترین های اندروید|فوراندروید 93
  • نرم افزار های پولی کافه بازار
  • آموزش هک . کرک . بک ترک . بالا بردن امنی
  • دوستان مهربان
  • کلوب هواداران نیلوفر بهبودی
  • بزرگترین سایت موزیک ایران
  • اس ام اس 098
  • مطالب و عکس های داغ
  • علمی و سرگرمی
  • سایت تفریحی فان شاد
  • فروشگاه هاردی | خرید اینترنتی ارزان قیمت
  • شکارچی قلب ها
  • z موزیک
  • هرچی بخوای!!!
  • بک لینک
  • خط خطی های یه دختر دبیرستانی
  • گالری عکس شادی
  • parimehrabun
  • ارکیده دیزاینر مرجع کد و ابزار سایت
  • اسکریپت*بازی کامپیوتر*نرم افزار*اس ام اس
  • تبادل لینک رایگان
  • مجله ی اینترنتی خانواده
  • عشق من لی مینهو
  • تنهایی رضا
  • این جا همه چی درهمه
  • تنها عشق واقعی خدا
  • از دل نوشتهایم ساده نگذر
  • ღஜღیک زنم! منتظر مادر شدنم...ღஜღ
  • غمکده0011
  • جملات عاشقانه
  • بهترین وب طنز
  • یه روزایی زیر بارون با یه یاد
  • فیس جوک جدید خنده دار
  • یک تماس بی پاسخ...
  • ·•●بزن بارون●•·
  • بمب خنده
  • ** یه پسر خوشتیپ **
  • Tanha.l
  • saylent love
  • آشناي غريب
  • آشپزی مدرن
  • خآموشی
  • ♥❧عشق یعنی خدا❧♥
  • دلتنگی اعرابی
  • عجایب و شگفتی ها
  • آموزش ساخت کاردستی
  • كلوپ موزيك
  • روبینا ربنکلا
  • عکس
  • از هر دری سخنی
  • شازده کوچولو
  • یادی از روزهایی که گذشت؛ تلخ یا شیرین
  • می نگریم و می رویم
  • tak setareh
  • جهانی ک نور عشق سونامی انجا را روشن کرده
  • مراقب
  • سقوط آزاد
  • دیوونگی های ما دوتا
  • عاشقان دل خسته را فراموش نکن دنیا
  • بمب عشق
  • به سلامتی تهایی...
  • Ghalb yakhi
  • پی امستان
  • دلنوشته های یه دلشکسته
  • ♥ ♫ ♥ مهـــــــــربونی ♥ ♫ ♥
  • دانلود آهنگ جدید
  • هنرکده اول
  • هیس اره باتوام ازت بدم میاد
  • دفتر عاشقانه ما
  • جالب انگیز
  • مــدل لبـاس
  • عشق شیشه ای
  • کل کل عاشقی
  • ساحل سکوت
  • هنرکده اول
  • دل نوشته
  • جملات و عکس های عاشقانه
  • جملات و عکس های عاشقانه و دلتنگی
  • اس ام اس
  • Amin
  • بـوسـه عشـق
  • پر فروشترین کتاب ها
  • تباهـــــــــی و پوچـــــــــــــــی
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2433
  • کل نظرات : 2292
  • افراد آنلاین : 104
  • تعداد اعضا : 421
  • آی پی امروز : 255
  • آی پی دیروز : 23
  • بازدید امروز : 1,554
  • باردید دیروز : 832
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,479
  • بازدید ماه : 5,213
  • بازدید سال : 21,502
  • بازدید کلی : 685,811