قرار نبود که ....
برای ما انسانها قرار نبوده تا نم باران زد دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم ...
قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی ... ناخن های مصنوعی ... خنده های مصنوعی ... دغدغه های مصنوعی ...
هرچه فکر میکنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستی هامان در رقابت های تنگاتنگ باشیم تا اثبات کنیم بهتر هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم و بعد خیلی چیزها را فراموش کنیم ... بعید میدانم راه تعالی بشر از مدرک های ما رد شود !
قرار نبوده این همه در محاصره ی سیمان و آهن ،طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر و پشت های قوز کرده آدم های افسرده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بود ...
تا به حال بیل زده اید؟
باغچه هرس کرده اید؟
آلبالو و انار چیده اید؟
این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان، برای خیره شدن به جاری آب شاید ، اما برای ساعت پشت ساعت ، روز پشت روز ، شب پشت شب و خیره ماندن به نور مهتابی مانیتور ها آفریده نشده اند...
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کاری نیایند و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند ...
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتما ، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپرزدن اپیدمی نشود ...
قرار نبوده برای کنار هم بودن و باهم زندگی کردن ، این همه دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشیم...
قرار نبوده این طو از آسمان دور باشیم و بیست سال بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم ...
چیز زیادی از زندگی نمیدانم ...
اما همین قدر میدانم که این همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده ، همگی مان را آشفته و سردرگم کرده...
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم ...
از هیچ چیز راضی نیستیم...
اما ...
سردر نمی آوریم چرا ؟؟؟؟؟