دستانم سرد است سرد
مثل یک کوه یخ
چشمانم مات است مات
درست مثل یک مترسک تنها
اومی گوید تو عشق منی
ومن همچنیان سردم ماتم
درسکوتی مرگ بار بی هیچ طپش قلبی نگاهش میکنم
وهنوز درخلوت خویش این اشک است که میگوید
بــــــــ*اران هنوز زنده است
.
.
.
شعر من امروز نقش دختری است در دفترم
با چشمانی هزار رنگ،
قرمز عاشقانه
آبی رام کننده
سفید امیدبخش
سبز جوانی
زرد فراق
خاکستری درد
بنفش حسرت و رنگ سیاهی غم آلود
تنها نشسته
سپرده موهایش را به دست باد
خیره به آسمان
و هنوز در نگاهش
سرخی عشق برتری دارد...
بــــــــــ*اران
.
.
.
ای همه آرزوی من
همچون خورشید آسمان
به دنیای بارانیم طلوع کن
که سخت به تومحتاجم
بــــــ*اران