گاهی چنان ازدستت عصبانی میشوم
چنان عصبانی میشوم
گه درحالی که ازخشم لبم را گازمیگیرم توی قلبم میگویم
ایندفعه چنان بلایی سرت بیارم
یا
اگه دیگه جوابتو دادم اصلا باهات قهرمیکنم
یا میگم
اگه ببنمش میکشمش هرچی تودلم مونده یکجا میریزم بیرون
گاهی هم
باخودم نجوا میکنم این دفعه دیگه مثل قبل زود خامش نمیشم
هنوز چند دقیقه نگذشته
دلم برایت تنگ میشود
دلم برای صدایت نگاهت بوی تنت پرمیکشد
گوشم به زنگ تلفن
نگاهم به در
منتظرت میشوم
وقتی صدایت را میشنوم تمام نقشه هایم نقش برآب میشوند
تمام غمهایم نابود میشوند
فراموشی میگیرم
آن لحظه فقط توراحس میکنم نه چیزدیگری
میخندم و مثل همیشه میگویم
ازدستت عصبانی بودما
بی ادب
اومدی منت کشی ؟
زود باش منتمو بکش دلم برات تنگ شده
وتو مثل همیشه
میخندی ومیگویی
بازچه اشتباهی کردم
توکه میدونی دوست ندارم ناراحت باشی
.
.
.
زندگی من باتوچه زیباست