چند رکعت شراب
تا بهشت مانده !
شاعر شیراز
هوای شب نشینی دارد
ساقی اذان بگو...
.
.
.
دیشب خوابت رادیدم
خواب صورتت که سوخته بود
خواب چشمانت که ...
گرمای وجودت را حس کردم
لمس دستانت را حس کردم
اما نگاهت آن نگاه همیشگی نبود
نابودی را دردیدگانت دیدم
وترس را دروجودم حس کردم
صورتت به سیاهی رسیده بود
وچشمانت بی فروغ گردیده بود
ومن چه معصومانه بدنبالت میدویدم
تامرهمی برچشمانت نهم
تاشاید این ریسمان پاره شده زندگی را دوباره گره زنم گرهی کور
که تاابد باهم بمانیم
وقتی به تورسیدم
فقط نالیدم
وای ازچشمانت
توچه کردی بازندگی من
حواست هست ؟؟؟
.
.
.
ای آیینه
امروز نگاهت کردم
اما نه مثل همیشه
نگاهی عمیق و ژرف
گذرزمان را میبینم و
چروکهایی که ازگوشه چشمانم به بیرون سرک میکشند
مگراز تولد یک عاشق چندسال گذشته