پنجره را میگشایم
به شوق دیدارتو
وبازهم
نه توهستی
نه دست خطی
نه یادی از خاطره ای
می خواهی فراموشم کنی ؟
من آماده ام
کلبه تنهایم را
آب وجاروخواهم کرد
گلهای یاس سفید و بنفش خواهم کاشت
وپیچکی که تمام تنهاییم را دربرگهای سبزش بپوشاند
و صدای موج دریا را چون زمزمه ای عاشقانه گوش خواهم داد
وچشم به راه باران خواهم نشست
ودعای باران خواهم خواند
شاید
این باران دست بردارد از انتظار این پنجره همیشه بسته
.
.
.
مردان و زنان هر کدام ،
تعصبات جنسی خاص خودشان را دارند ...
و مدام جنس مخالف را به زیر سوال می برند ...
بی آنکه دمی از خود بپرسند ...
که بدون زن ، غرور و شوکت مردان ،
و بدون مرد ، زیبائی و دلفریبی زنان ،
آیا معنا و مفهومی می داشت ... ؟
.
.
.
خودت را بامن مقایسه نکن
نمونه اش همین که
توبه من گفتی عاشقتم
ومن چه کردم
ومن به توگفتم عاشقتم
وتوچه کردی