و پاییز ثانیه , ثانیه می گذرد...
یادت نرود... اینجا کسی هست
که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد
.
.
.
زمانی عاشق چشمان سیاهت بودم
ونگاهت
آتش عشق را درجانم شعله ور
وبرق نگاهم راز درونم را افشا میکرد
وامروز آن چشمان بی فروغ و سرد
خشمگین
وباغمی همیشگی
ترس رابرایم به ارمغان می آورد
می شود دیگر نگاهم نکنی که
بجای برق عشق غم عالم را به دیدگانم هدیه میکند
من از چشمان تومیترسم
.
.
.
دست هایت را زیر تنهاییم ستون کن
که من...
از تنهاییِ بی تو بودن سخت می ترسم .......