در گذر از کوچه تنهایی ، خاطرات گذشته دوباره زنده شدند.
خاطراتی به رنگ غم ، غصه هایی که رها نمیشوند از من.
نقش برگهای خزان بر روی دلی با حال و هوای دلگیر.
دلتنگ بارانم ، چگونه اشک بریزم ، در جستجوی یک سرپناهم.
تا به امروز سرپناه من همان تنهایی دیروز ، تا به حال ندیده ام یاری بهتر از آن غم بیمار
آیا کسی فهمید که چرا دلگیرم ؟
آیا کسی میداند که اگر اینگونه بمانم میمیرم؟
غم این دل خسته را چه کسی میداند ، درد این دلشکسته را چه کسی میداند.
او که میداند درد مرا ، به دنبال دوای درد خودش میگردد ، او که نمیداند حال مرا ، نمیداند سرگذشت سیاه مرا.
در گذر از کوچه تنهایی ، در کوچه ای که نیست حتی یک آشنایی، نشسته ام در گوشه ای و دلم را آرام میکنم.
مینشینم به انتظار ، میمانم در حسرت یار ، فریاد میزنم که اینجا نیست یک دلدار؟
فریاد بر آمد آنکه در جستجوی کسی نگرد ، اینجا یاری نیست ، همه هستند در خواب! من نیز مثل توام ، آنقدر بی وفایی دیده ام ، که من نیز مثل تو یک آواره تنهایم.
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
111 | 1293 | yas |
![]() |
30 | 2306 | nafaskzk |
![]() |
7 | 361 | nafaskzk |
![]() |
151 | 1175 | admin |
![]() |
23 | 636 | admin |
![]() |
23 | 385 | mental |
![]() |
30 | 479 | mental |
![]() |
4 | 304 | mental |
![]() |
3 | 234 | admin |
![]() |
7 | 475 | admin |