از همه خسته ام، مثل یک شاخه شکسته ام
به فردا امیدی ندارم ، دیگر به انتظار بهار نمینشینم
بهار نیز زود می آید و زود میگذرد
خزان که آمد دیگر نگذشت ، قلبم که شکست دیگر آرام نشدم
از همه دلگیرم ، اگر اینگونه بمانم میمیرم
درد مرا تنها خدا میداند ، این زندگی بی رحم نباش
به من رحم کن ، مرا آزاد کن از عذاب دنیا.
چرا اینگونه غمگینم ، ای غم مرا رها کن ، مرا از زندان غصه ها آزاد کن
همه جا تاریک است ، روشنایی ناپدید است
سرد و بی روح ، دلی خسته تر از دیروز
دیگر طاقت ندارم ، نفس کشیدن را بی دلیل میدانم ، هر چه آه میکشم نیز غمی بر غمهایم افزوده میشود.
تنها بودم ، تنها هستم و تنها خواهم مرد.
بعد از رفتنم از دنیا آن زمان همه قدر مرا میدانند ، که دیگر آن زمان دیگر تنها نیستم.
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
111 | 1298 | yas |
![]() |
30 | 2306 | nafaskzk |
![]() |
7 | 361 | nafaskzk |
![]() |
151 | 1175 | admin |
![]() |
23 | 636 | admin |
![]() |
23 | 385 | mental |
![]() |
30 | 479 | mental |
![]() |
4 | 304 | mental |
![]() |
3 | 234 | admin |
![]() |
7 | 475 | admin |