ای غایب از نظر به خدا می سپارمت ، جانم بسوختی و به دل دوست دارمت ، تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک ، باور مکن که دست ز دامن بدارمت . (حافظ)
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد ، ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد . (حافظ)
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم ، صد بار توبه کردم دیگر نمی کنم ، باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر حور ، با خاک کوی دوست برابر نمی کنم . (حافظ)
هرکی با زمزمه ی عشق دو سه روزی عاشقم شد ، عشق اون باعث زجر همه دقایقم شد ، اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می ترسید ، همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید .
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم ، عمری فریبمان داده است ، یکی باش برای یک نفر ، نه تصویری مبهم در خاطره ها !
خداوندا ، دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان ، یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن .
عده ای مثل قرص جوشانند ، در لیوان آب که بیندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند ، اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند .
هر کس که دلی داشت به دلدار سپرد ، این دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز .
نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن ، تا که می بینن عاشقی میرن و تنهاست می ذارن ، نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن ، عاشق عاشق کشن رحم و مروت ندارن.
هفت شهر عشق ، شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی ، شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی ، شهر پنجم : بی وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی ، شهر هفتم : اشک ، آه ، تنهایی !
یکی می پرسد اندوه تو از چیست ؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟ می نویستم برای آنکه باید باشد و نیست .
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند ، ولی حیف که من زاده ی امروزم ، خدایا جهنمت فرداست ، پس چرا امروز می سوزم ؟
همیشه برای گلی گلدون باش که اگه به آسمونم رسید یادش نره ریشه اش کجاست .
من اینجا بس دلم تنگ است ، و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ، بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است .
نجوایی از سوی تو ، نگاهی کوتاه از تو ، لبخندی بر لبان زیبایت ، و من خود را غرق در عشق دیدم .
من بهار را بی تو دوست ندارم ، من عشق را بی تو دوست ندارم ، من نفس کشیدن را بی تو دوست ندارم ، من زندگی را بی تو دوست ندارم .
بذار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی ، روزها به فکر دیدنم شبها پر از خواب منی .
ز چشمانم هرچه دور افتی به دل نزدیکتر باشی ، تو را کی می تواند روزگار از یاد من گیرد .
آهسته گام بر می دارم و می روم از این شهر خیالی و تو در سطر سطر این کاغذها تا همیشه می مانی .
عاشق که شد به حالش نظر نکرد ، ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست . (حافظ)