در عشق گذاريست، که در هيچ گذر نيست
اين پويه ی ناخواسته را، نام سفر نيست
هشدار از اين ره که در آن گم شده ام من
اين راه به جز آمدنی، سوی خطر نيست
گفتی پدر از عشق بگو،گوش کن ای جان
اين آتش جان سوز، کم از داغ پدر نيست
تاريکیِ شبهاست، ولی راستش اين است
تا دل به چنين شب نزنی، نيست سحر نيست
اي تشنه! در اين سنگ، يکی چشمه روان است
اين سخت به دندان بشکن، تيشه اگر نيست
محمدعلی بهمنی