از دختر بودن در این سرزمین گاهی سخت دلگیریم ....
دلگیر از اینکه آیا راهی برای رفتن " فردایی برای رفتن " آرزویی برای دیدن " وحتی رویایی
برای باور داریم"؟؟؟
دنبال یه تلنگریم برای شاد بودن ...
دنبال یه راهی برای فرار از ترس و تردید و سکوت...
برای پایانی دلپذیر یا نگاهی آشنا...
برای خنده ای از ته دل بی پروا رد شدن از خاطره ها با لبخند ...
دور شدن از حالی که داریم مثل پرستویی بی پرواز یا پاییزی بی خزان ....
تکرار با تکرار در حال گذر است در روزگارمان ....
امروز لحظه ای داریم که به هیج نمی ارزد فردا را نمیدانم
من مینویسم از حرفایی که نباید باشه اما هست...
و اما هنوزم فرصت برای زندگی هست...