هنوزهم دنيا با من سر ناسازگاري دارد
هنوز هم ساز ناكوك مي نوازد
و من تنها و بي هيچ پناهي
مي رقصم باهرسازَش
چون مترسكي تنها درميان مزرعه
و لبان اين مترسك مثل هميشه پر از لبخند است
و چشمانش
مات نگاه مي كند بدون هيچ احساسي
نه خشم نه عشق نه شادي نه نفرت
گويي ميخواهد بگذرد وتمام شود
به اميد روزي است كه از پا بيافتد
ومزرعه دارتن فرسوده اش را
درگوشه اي رها كند
بــــــــ*اران
❃
eshqam.ir
❃
اشكهايت را پاك كن
نفس عميقي بكش
چشمانت را ببند
اين روزها را به دست فراموشي بسپار
به روزهاي خوب آينده فكركن
به تجويز يك دوست ليوان نسكافه اي داغ آماده كن
چشمانت را به درختان روبرو
و روحت را به روياهاي شيرين بسپار
هنوز سرت درد ميكند
هنوز چند قطره اشك ازگوشه چشمانت سرازير است
بازهم نفسي عميق
بي فايده است
نقابي پر از لبخند به چهره ات بنشان
زندگي درگذراست
بــــــ*اران