هرشب ازپنجره به بیرون نگاه میکنم/زنی رامیبینم شبیه به خودصورتی غمگین/
تنی خسته وهروقت چشم درچشم میشویم وهم رانگاه میکنیم گریمان میگیرد
امابعدازاتمام فصل زمستان دیگر پیدایش نشد دیگرندیدمش/اخرفهمیدم باران
اشک هایم سیلی جاری کرده درکوچه های شهرکه همه را خود میبینم...