چقـــــــــــــــــــــدر تلخ است بعد از سال ها
انتـــــــــــــــــــــظار...!
نیــــــــــــــمه گم شـــــــــــــده ات را
کامـــــــــــل بیابی...!!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
111 | 1340 | yas |
![]() |
30 | 2471 | nafaskzk |
![]() |
7 | 370 | nafaskzk |
![]() |
151 | 1279 | admin |
![]() |
23 | 664 | admin |
![]() |
23 | 411 | mental |
![]() |
30 | 480 | mental |
![]() |
4 | 310 | mental |
![]() |
3 | 235 | admin |
![]() |
7 | 484 | admin |
چقـــــــــــــــــــــدر تلخ است بعد از سال ها
انتـــــــــــــــــــــظار...!
نیــــــــــــــمه گم شـــــــــــــده ات را
کامـــــــــــل بیابی...!!
اخرین بار که من از ته دل خندیدم
علتش پول نبود
انعکاس جوک هر روز نبود
علتش چهره ی ژولیده ی یک دلقک گیج
یا زمین خوردن یک کور نبود؛من به " من " خندیدم !
که چونان دلقک گیج، پای میلنگانم
نقش یک خنده به صورت دارم و دلم غمگین است ...
به خدا تلخی نلخ,تلخ تر از هر قهوه تلخی,تلخ تر از هر نگاه سردی...
اما
اما من تلخ بودن هایت را,نبودن هایت را مثل همان قهوه تلخی که نمی دانم دوست دارم یا نه...؟
دوست می دارم...
خوب به چشمان من بنگر...
دیگر نه نشانی از امید و تمنا می بینی و نه فریاد های خاموش و دریاهای آبی...
فقط سکوتی می بینی که خود بهتر می دانی معنای آن را...
حالا که به خاطر تو بر روی دلم پا گذاشتم چند لحظه نیز به من نگاه بینداز.
حالا که به خاطر تو از صبح تا شب گریه میکنم ، یک لحظه نیز به حرف دلم گوش کن.
چرا به بیراهه میروی ، دیگر بهانه هایت برایم تکراری شده ، بی وفایی کار همیشگی ات شده
نمیخواهم اینبار نیز من مجرم این قصه ی تلخ باشم، نمیخواهم اینبار هم من متهم ردیف اول باشم.
من که گناهی نکردم ای خدا ، چرا اینگونه باید در عذاب لحظه های عاشقی باشم.
نه اینبار عاشق شدنم گناه نبود ، این احساس پاک قلب بیچاره ی من بود ، که تو باور نکردی و قلبم را زیر پاهایت له کردی.
تو باور نکن اما من به اندازه ی تمام بی محبتی هایی که به من کردی دوستت دارم.
تو مرا از خانه قلبت بیرون بینداز ، من در خانه ی قلبت مینشینم ، تو به من محبت نرسان ، من در همانجا میمیرم.
به خاطر تو غرورم را شکستم ، حرف دلم را باور نکردم و باز به انتظارت نشستم لحظه ای برگرد و ببین که من با التماس در خاکت نیز سجده کردم.
با وجود تمام بی محبتی هایت ،حالا که به خاطر تو همه ی زندگی ام را فدایت کردم ، راضی نیستم که تو حتی یک تار مویت را فدای عشق بی پایان کنی .
در آغوش این و آن بوده ای حالا مرا میخواهی؟
بگذریم از این ویرانه ، تو با خودت هم نمیمانی!
آمده ای که احساس مرا به بازی بگیری ، یا به قول خودت برایم بمیری
اسیرت نمیشوم تا عذابم دهی ، اگر میگویی تنها مال منی ، پس چرا آغوشت بر روی همه باز است چرا چهره ات برای همه ناز است ،من سرگرمی تو نیستم ، دلی دارم که تنهاست ، تو هم نباشی همیشه با خداست!
فکر نکن در دام تو می افتم ، اگر اینگونه بود تا به امروز میسوختم ،میسوختم و فردا خاکستری از قلبم میماند که حتی کسی به سویش هم نمی آمد
خودم را برای تو نمیدانم ، تویی که برای همه هستی ، لبانت هزار طعم میدهد، آغوشت بوی عطر همه را میدهد ! مرا برای چه میخواهی؟
منی که از عشق فراری ام ، تویی که عشق را با هوس اشتباه گرفته ای!
تو نمیخواهی تنها با عشق باشی ، تو میخواهی در حال عشق باشی….
در مرام ما نیست این بازی ها ، تو آمده ای راهی را که راه من از آن جداست !
مرام و معرفتت برای آنهایی که همیشه در بسترشان هستی ، وفایت برای آنهایی که نمیگویند بی وفایی ، چون دائما در حال بوسه دادن و گرفتن از آنهایی!
من و دلم هم عالمی دارند در همین دنیای تو ، نه بی وفا هستیم و نه می افتیم به دست و پای امثال تو!
در آغوش این و آن بوده ای و مرا برای چه میخواهی ، یک بار هم نگفتی تو تنها برای دلم میمانی!
ما نشدیم مثل دیگران ، دنیا همین است ، دلم هم شاهد این حیله گران!
پله ها را دوتا یکی میکنم!
به شوق زودتر رسیدن به تو
هوس آسمان دارم!
هوس پریدن!
دستم را می گیری خدا؟؟؟!
تمام راه را برای آغوشت دویده ام....
آنوقت تو مرا اینگونه
دست به سینه ایستاده ای....!!؟
تعداد صفحات : 129