افسوس بخور مادرم..
ناله بزن...
برای عمرت که بیهوده برای بزرگ کردنم گذراندی...
نمیخواهم ناامیدت کنم
اما...
ان جوان خوشبخت و خوشحالی که میخواستی...نشدم...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بازی چالش دست خط | 111 | 1340 | yas |
یه کلمه بگو که برعکسش هم بخونی همون بشه ؟ | 30 | 2387 | nafaskzk |
سوال ؟ بیاین جواب بدین | 7 | 362 | nafaskzk |
بازی جرئت حقیقت | 151 | 1232 | admin |
دوس دارین بعد ازدواج چجوری بخوابین ؟ | 23 | 637 | admin |
اجبار معلم به تشویق توسط خودم خخخخخ | 23 | 386 | mental |
چالش کارنامه | 30 | 480 | mental |
آهنگ علی عبدالمالکی رواااااااااااانی | 4 | 305 | mental |
جرئت حقیقت | 3 | 235 | admin |
همگی بیاید... | 7 | 476 | admin |
افسوس بخور مادرم..
ناله بزن...
برای عمرت که بیهوده برای بزرگ کردنم گذراندی...
نمیخواهم ناامیدت کنم
اما...
ان جوان خوشبخت و خوشحالی که میخواستی...نشدم...
ساز دلت که کوک نباشد..
فرقی نمی کند کجا باشی!
سرزمین مادری ؛
یا خان ی پدری ..
هر دو یک رنگ دارد:
رنگ دلتنگی
وقتى من متولدشدم پدرم ۳۰ سالش بودیعنی سنش ۳۰ برابر من بود
وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ ساله شد یعنی ۱۶ برابر من بود
وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من بود
وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد یعنی ۷ برابر من بود
وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد یعنی ۴ برابر من بود
وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد یعنی ۳ برابر من بود
وقتی من ۳۰ ساله شدم پدرم ۶۰ ساله شد یعنی ۲ برابر من بود
می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم .
((فیثاغورث درحال کشیدن حشیش))
چه جیگر میشه[ بچه ای] که
[قیــــــآفش] به من بره
[هیـــــکلش] به تـو
[تیـــــپش] به مـآ
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمانها که :
پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود.
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود.
*حسین پناهی*
همـــه میتــونــن اسمــت رو صــدا کنن
امـــا …
کـم هستـن کسـایـی کـه وقتی اسمـت رو میـگن لـذت میبـری
و بــا تمـــام وجــود
در جـوابشــون دوسـت داری بـگـی : جـانــم
دوستت دارم مادر ♥
خدایا ، تو عکس های دسته جمعی جای هیچ پدر و مادری رو خالی نذار
♥ الهی آمین ♥
مادر یعنی زندگی ،
مادر یعنی عشق ،
مادر یعنی مهر ،
مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه ،
با خنده هات می خنده ،
مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر لبخندت ، زندگی میکنه ،
مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم...
مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی ،
مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صب بالا سرت می شینه و نگرانه ،
مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم ، با اینکه پاهاش درد میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم ،
مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مرض بشه یا پیر بشه ، چون همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه ،
مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری ...
مادر یعنی همه زندگی ...
تعداد صفحات : 4