راحت بگم!
نیمه ی گمشده ی دیگری به اشتباه،
تمام من شده بود!؟!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بازی چالش دست خط | 111 | 1340 | yas |
یه کلمه بگو که برعکسش هم بخونی همون بشه ؟ | 30 | 2471 | nafaskzk |
سوال ؟ بیاین جواب بدین | 7 | 370 | nafaskzk |
بازی جرئت حقیقت | 151 | 1279 | admin |
دوس دارین بعد ازدواج چجوری بخوابین ؟ | 23 | 664 | admin |
اجبار معلم به تشویق توسط خودم خخخخخ | 23 | 411 | mental |
چالش کارنامه | 30 | 480 | mental |
آهنگ علی عبدالمالکی رواااااااااااانی | 4 | 310 | mental |
جرئت حقیقت | 3 | 235 | admin |
همگی بیاید... | 7 | 484 | admin |
راحت بگم!
نیمه ی گمشده ی دیگری به اشتباه،
تمام من شده بود!؟!
شاید این تنهایی بهتر باشد
کمی آرامتر ، با دلم مهربانتر
گرچه محبت نیست ، اما دلم از غم ها دورتر..
شاید کمی چشمهایم را باز کنم محبت را هم ببینم و آن را لمس کنم!
نه به دنبال درمان برای دردهایم ، نه زخمی است که عذاب دهد این دل تنهایم…
شاید این تنهایی بهتر باشد…
در عالم خود هستم و با سکوت همنشین!
اینجا دلم هیچ حرفی ندارد و ادامه زندگی چند نقطه چین!
گهگاهی شاید یک قطره اشک به جرم تنهایی ، و من میخواهم حبس ابد باشم در این زندان بی کسی
حالم خیلی خوب است ، لبخند هم در برنامه زندگی ام است ….
لذت می برم از پرواز پرنده ها ، اگر خزان زودتر بیاید ، از آمدن باران ها…
به دور از هیاهوی قلب ها ، دلتنگی و غصه آدمها …
شاید این تنهایی بهتر باشد ، نه اینکه یکی بیاید و حالم از گذشته ها بدتر باشد…
آهنگ غمگینی است ، اما دلنشین ، درگیر با سکوتم ، ای تنهایی بیا در کنارم بنشین..
چه رسم جالبی است:
محبت را می گذارند پای "احتیاج"
"صداقت" را می گذارند پای "سادگی"
"سکوتت" را می گذارند پای "نفهمی"
"نگرانیت" را می گذارند پای "تنهایی"
"وفاداریت" را پای "بی کسی"
و آنقدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که...
تنهایی...
بی کسی...
محتاجی...
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت.....
فهمیدم گاهی هرگز نرسیدن
بهتر از دیر رسیدن است.....
چه جالب!
زندگی با<زن>شروع می شود و مردن با<مرد>!
شاید حکمت آن این باشد که حتی اگر بی تو بازهم باشم مرده ام...!
(رهگذر خسته)
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺘﻪ
ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﺑﺨﻨﺪﺩ؟؟
ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ....
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؛
ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ , ﻋﺰﻣﺶ ﺭﺍ ﺟﺰﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺗﺎ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ
ﺯﺍﺭ ﺑﺰﻧﯽ ...
هنوزم موج خنده هایش بر سخره قلبم می کوبد و ویران می کند....
وقتیکه آغوش سرد خاک با تب عشقش گرم شد و سردی فراق را به جانم هدیه داد تابند بند وجودم به اعتراض سکوت اختیار کند و این باشد فریاد گلایه ام از روزگار و روزگاری که برایمان خب نخواست و مرا با قلبی آکنده از درد در حسرت لبخندی غرق در پاسخ بی جواب یک سوال رها کرد...
میدانم ستاره بخت من درسیاهترین شب دنیا خواهد درخشید
و خورشید آرزوهایم از نقطه ای بعید شاید دورتراز رویاهایم طلوع خواهد کرد
بگذار دنیا تابلو زندگیم را پر کند از رنگهای خاکستری من با رنگین کمانی از عشق رنگی زیبا میزنم روزگارم را
امیدم راسبز میکشم
عشقم را سرخ
وبا سفید تمام سیاهیها را می پوشانم
وخوشبختی خورشیدی میشود درخشان که اسمان زندگیم را می پوشاند
این است بارانی که فارغ از غم به زندگی سلام میکند
ب*اران
تعداد صفحات : 34