من نخواستم...تو هم نخواستی...اما سرنوشت خواست....
من خواستم....تو خواستی ...اما سرنوشت نخواست...
فاصلیمان اندازه ی دو چشم بود اما دلهایمان فرسنگها با هم فاصله داشت...
اما معجون عشق با سرعتی مو وار واردقلبمان شد...
در این زمان من خواستم....تو خواستی....سرنوشت هم خواست ، اما تقدیر نخواست....
باز دو شدیم...
دور....
دور....
فرسنگها فاصله گرفتیم....
اما دگر من خواستم،تو خواستی ، تقدیرو سرنوشت هم خواست....
عشقمان آسمانی شد....پیوندی آسمانی....
در اوج قله ها بودیم که ابزارها نخواست....
باز من خواستم ، تو خواستی اما سرنوشت با ما لج کرد....
ولی در آخر من خواستم و تو خواستی و خدا خواست....!
پس آری آغاز دوست داشتن است....
گرچه پایان راه ناپیداست...
من ب پایان دگر نیندیشم....
که همیشه...دوست داشتن....زیباست....