از همان روز اول مراجعه به آزمایشگاه ، داماد نشان می داد که به قولی سر و زبان دار است.
در روز عقد پس از این که برای بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت: عروس زیرلفظی می خواد، داماد شوکه شد و یواشکی خطاب با خانم های تور و قندگیر گفت: بابا هماهنگی می کردین خب! بعد به مادرش اشاره کرد و مادر هم به سراغکیفش رفت و حلقه ها را درآورد. خانمی یواشکی گفت: اون نه ! زیر لفظی می خواد… مادر باز هم گشت ظاهرا چیزی پیش بینی نشده بود.
داماد که در منگنه قرار گرفته و همه نگاه ها به سمت او جلب شده بود، بلند شد و از جیب پشت شلوارش کیف پول را بیرون کشید و با صدای غیژ مخصوص بازکردن چسب های اتیکتی ، کیف را باز و این ور و آن ورش را برانداز کرد. چیزی در آن یافت نشد…
داماد با حالت تاسف سرش را تکانی داد و طنازانه گفت: زیرلفظی باید کارت بکشیم دیگه! و به یکباره جمعیتی که به او چشم دوخته بودند از شدت خنده منفجر شدند و عروس هم پس از خنده آنها در حالی که خودش هم لبخند می زد گفت : بله!
تجربه یک عاقد : در آن لحظه خیلی ها حرف زدن عادی خود را هم فراموش می کنند.