از آدم های عاطفی بترسید!!!
آنها قادرند که یک مرتبه؛دیگر گریه نکنند ،
دوست نداشته باشند؛
و قیدِ همه چیز را بزنند؛
حتّی زندگی...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
111 | 1340 | yas |
![]() |
30 | 2371 | nafaskzk |
![]() |
7 | 362 | nafaskzk |
![]() |
151 | 1231 | admin |
![]() |
23 | 637 | admin |
![]() |
23 | 386 | mental |
![]() |
30 | 480 | mental |
![]() |
4 | 305 | mental |
![]() |
3 | 235 | admin |
![]() |
7 | 476 | admin |
از آدم های عاطفی بترسید!!!
آنها قادرند که یک مرتبه؛دیگر گریه نکنند ،
دوست نداشته باشند؛
و قیدِ همه چیز را بزنند؛
حتّی زندگی...
در نبودنت خاطراتم را زیر و رو میکنم ببینم جایی هست که <<من>> و <<تو>>,<<ما>> شده باشیم یا نه...؟
اما هرچه میگردم چیزی نمی یابم...
در می یابم که فاصله ی بین <<من>>,<<تو>> و <<ما>> شدن دریایی است بی کران که خدا هم نمی تواند آن را بخشکاند چه برسد به عصای موسی....
(رهگذر خسته)
می گویند هرکس ستاره ای دارد در این آسمان سیاه...
من هم تو را دارم,آری تو ستاره ی منی...
ستاره ای پرفروغ و زیبا...مثل همان ستاره های چسپیده به سقف آسمان
روشن,زیبا و نورانی...
گفته بودم مثل مثل همان ستاره های واقعی آسمانی
مثل همان ستاره ها پرفروغ و زیبایی
اما...
اما مثل آنها هم دور از دسترس و دست نیافتنی هستی...
(رهگذر خسته)
مهر خاموشی بر لبانم زده بودند...
برای همین با چشمانم با تو سخن می گفتم و تو فقط می دیدی نه می شنیدی...
آری چشمان تو برای دیدن آفریده شده بودن نه برای شنیدن دوستت دارم های بی صدای من...
آری چشمان تو کور بودن...
پشت سرت آب می ریزم و تو را می سپارم...
تو را می سپارم به فردای روشن...
تو را می سپارم به دامان دریا...
تو را می سپارم به میرای مهتاب...
تو را می سپارم به رویای فردا...
تو را می سپارم به دل های خسته...
و در آخر تو را می سپارم به عشق نامیرایم و به دل تنگ و عاشقم...
تو را می سپارم به دست گل های لاله... می سپارمت به قطره قطره عشق عاشقان...
(رهگذر خسته)
راستی تو از جنس چیستی؟
آبی اسمان...؟قطرات باران...؟دریای بی کران...؟مهر مادران...؟یا عشق سوزان و سینه سوز...؟نمی دانم...
نمی دانم اما از جنس هرچه هستی از جنس این زمینیان نیستی....چون محال است کسی که از خاک برخیزد کسی که از جنس آدمی باشد مرا این چنین حیران کند...
(رهگذر خسته)
گاهی مجبورم بغض هایم را
با خنده های بلند خفه کنم
که دیگران نگویند دیدی ؟ بالاخره شکستی
قرار نبوده تا نم باران زد،
دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم
که مبادا مثل کلوخ آب شویم
.
.
.
قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی،
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،خنده های مصنوعی،
آواز های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی …
.
.
.
تعداد صفحات : 149